تفكر مذهبي شيعه
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5678
بازدید دیروز : 1923
بازدید هفته : 19695
بازدید ماه : 50206
بازدید کل : 10441961
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 10 / 4 / 1399

معناي تفكر مذهبي
تفكر مذهبي, تفكر بحث و كنجكاوي را مي گوييم كه ماده اي از مواد مذهبي را كه در تعاليم آن مذهب است نتيجه بدهد؛ چنانكه تفكر رياضي مثلاً تفكري را مي گويند كه يك نظريه رياضي را نتيجه بدهد يا يك مسئله رياضي را حل كند.
مأخذ اساسي تفكر مذهبي در اسلام
البته تفكر مذهبي نيز مانند ساير تفكرات, مأخذي مي خواهد كه مواد فكري از آن سرچشمه بگيرد و به آن تكيه بزند؛ چنانچه در تفكر براي حل يك مسئله رياضي, يك رشته معلومات رياضي را بايد استخدام نمود كه بالا خره به عمليات فن مربوط منتهي شود. يگانه مأخذي كه دين آسماني اسلام (از آن جهت كه به وحي آسمان مي رسد) به آن اتكا دارد, همانا قرآن كريم است . قرآن كريم است كه مدرك قطعي نبوت همگاني و هميشگي پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ است و محتويات آن دعوت اسلامي مي باشد, البته تنها مأخذ بودن قرآن كريم ماَّخذ و مصادر ديگر تفكر صحيح و حجتهاي ديگر را الغا نمي كند چنانكه خواهيم گفت .
راههايي كه قرآن براي تفكر مذهبي نشان مي دهد
قرآن كريم در تعليمات خود براي رسيدن و درك نمودن مقاصد ديني و معارف اسلامي, سه راه در دسترس پيروان خود قرار داده, به ايشان نشان مي دهد كه ظواهر ديني و حجت عقلي و درك معنوي از راه اخلاص و بندگي است .
توضيح اينكه: ما مي بينيم قرآن كريم در بيانات خود, همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهي بي اينكه حجتي به گفته خود اقامه كند, بلكه به مجرد اتكا به فرمانروايي خدائي خود, به پذيرفتن اصول اعتقادي مانند توحيد و نبوت و معاد و احكام عملي مانند نماز و روزه و غير آنها امر مي كند و در برخي از اعمال نهي مي نمايد و اگر اين بيانات لفظي را حجيت نمي داد هرگز از مردم پذيرش و فرمانبرداري آنها را نمي خواست, پس ناگزير بايد گفت اينگونه بيانات ساده قرآن, راهي است براي فهم مقاصد ديني و معارف اسلامي . ما اين بيانات لفظي را مانند:(آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ) و:(اَقيمُواالصَّلوةَ) را ظواهر ديني مي ناميم .
و از سوي ديگر مي بينيم قرآن كريم در آيات بسياري به سوي حجت عقلي, رهبري مي كند و مردم را به تفكر و تعقل و تدبر در آيات آفاق و انفس, دعوت مي فرمايد و خود نيز در موارد احقاق حقايق به استدلال عقلي آزاد مي پردازد و حقا هيچ كتاب آسماني علم و معرفت برهاني را براي انسان مانند قرآن كريم نمي شناسد.
قرآن كريم با اين بيانات اعتبار حجت عقلي و استدلال و برهاني آزاد را مسلم مي شمارد؛ يعني نمي گويد كه اول حقانيت معارف اسلامي را بپذيريد سپس به احتجاج عقلي پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج كنيد, بلكه با اعتماد كامل به واقعيت خود مي گويد:
به احتجاج عقلي پرداخته حقانيت معارف نامبرده را از آن دريابيد و بپذيريد و سخناني كه از دعوت اسلامي مي شنويد, تصديق آنها را از آفرينش جهان كه گواهي است راستگوي بپرسيد و بشنويد و بالا خره تصديق و ايمان را از نتيجه دليل به دست آوريد نه اينكه اول ايمان بياوريد و بعد به قيد مطابقت آن دليل اقامه كنيد, پس تفكر فلسفي نيز راهي است كه رسائي آن را قرآن كريم تصديق مي نمايد و از سوي ديگر مي بينيم قرآن كريم با بياني جالب روشن مي سازد كه همه معارف حقيقيه از توحيد و خداشناسي واقعي سرچشمه مي گيرد و استنتاج مي شود و كمال خداشناسي از آن كساني است كه خداوند آنان را از هر جاي جمع آوري كرده و براي خود اختصاص داده است.
آنان هستند كه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كرده اند و در اثر اخلاص و بندگي, همه قواي خود را متوجه عالم بالا ساخته ديده به نور پروردگار پاك روشن ساخته اند و با چشم واقع بين, حقايق اشيأ و ملكوت آسمان و زمين را ديده اند؛ زيرا در اثر اخلاص و بندگي به يقين رسيده اند و در اثر يقين ملكوت در آسمان و زمين و زندگي جاوداني جهان ابديت برايشان مكشوف شده است . با توجه در آيات كريمه ذيل اين مدعا كاملاً روشن مي شود:
الف - (وَما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ نُوحي اِلَيْهِ اَنَّهُ لا اِلَهَ الاّ اَنَا فَاعْبُدونِ)[1], (سوره انبيأ, آيه 25)
ب - و مي فرمايد:(سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ اِلاّ عِبادَ اللّهِ اْلمُخْلَصينَ)[2], (سوره صافات, آيه 159 و 160)
ج - و مي فرمايد:(قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي اِلَي اَنَّما اِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقأ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَداً)[3], سوره كهف, آيه 110
د - و مي فرمايد:(وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتي يَاْتِيَكَ الْيَقينُ)[4], (سوره حجر, آيه 99)
ه - و مي فرمايد:(وَكَذلِكَ نُري اِبْراهيمَ مَلَكوُتَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ وَلِيكُونَ مِنَ اْلمُوقِنينَ)[5], (سوره انعام, آيه 75)
و - و مي فرمايد:(كَلاّ اِنَّ كِتابَ اْلاَبْرارِ لَفي عِلّييّنَ وَما اَدْريكَ ما عِلِّيُّونَ, كِتابٌ مَرْقُومٌ, يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ)[6], (سوره مطففين, آيه 18- 21)
ز - و مي فرمايد:(كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اْليَقينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ)[7] ,(سوره تكاثر, آيه 5 و 6)
پس يكي از راههاي درك معارف الهيه, همان تهذيب نفس و اخلاص در بندگي است .
تفاوت در ميان سه طريق نامبرده
با بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم براي درك معارف ديني, سه راه نشان داده است, ظواهر ديني و عقل و اخلاص در بندگي كه موجب انكشاف حقايق و مشاهده باطني آنهاست ولي بايد دانست كه اين سه طريق از چند جهت با هم تفاوت دارند.
اولاً:
ظواهر ديني چون بياناتي هستند لفظي و به ساده ترين زباني القا شده اند, در دسترس مردم قرار دارند و هر كس به اندازه ظرفيت فهم خود از آنها بهره مند[8] مي شود, به خلاف دو طريق ديگر كه اختصاص به گروه خاصي داشته, همگاني نمي باشند.
ثانيا:
طريق ظواهر ديني راهي است كه با پيمودن آن مي توان به اصول و فروع معارف اسلامي پي برده و موارد اعتقادي و عملي دعوت (اصول معارف و اخلاق) را به دست آورد به خلاف دو طريق ديگر؛ زيرا اگر چه از راه عقل مي توان مسائل اعتقادي و اخلاقي و كليات مسائل عملي (فروع دين) را به دست آورد ولي جزئيات احكام نظر به اينكه مصالح خصوصي آنها در دسترس عقل قرار ندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنين راه تهذيب نفس چون نتيجه آن انكشاف حقايق مي باشد و آن علمي است خدادادي نمي توان نسبت به نتيجه آن و حقايقي كه با اين موهبت خدايي مكشوف و مشهود مي شوند, تحديدي قائل شد يا اندازه اي گرفت اينان چون از همه جا بريده اند و همه چيز را جز خدا فراموش كرده اند, تحت ولايت و سرپرستي مستقيم خدا مي باشند و آنچه را مي خواهد (نه آنچه خودشان مي خواهند) برايشان مشهود مي شود.
طريق اوّل: ظواهر ديني, اقسام ظواهر ديني
چنانكه گذشت قرآن كريم كه مأخذ اساسي تفكر مذهبي اسلام است به ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجيت واعتبار داده است و همان ظواهر آيات, بيان پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ را تالي بيان قرآن قرار مي دهد و مانند آن حجت مي سازد؛ چنانكه مي فرمايد:
(وَاَنْزَلَنْا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ)[9] .
و مي فرمايد:
(هُو الَّذي بَعَثَ فِي اْلاُمِّييّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ)[10] و مي فرمايد:
(لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)[11] .
پر روشن است كه اگر گفتار و رفتار پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ و حتي سكوت و امضاي آن حضرت براي ما, مانند قرآن حجت نبود آيات مذكوره مفهوم درستي نداشت, پس بيان پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ براي كساني كه از آن حضرت مي شنوند يا با نقل قابل اعتماد نقل مي شود حجت و لازم الاتباع است . و همچنين با تواتر[12] قطعي از آن حضرت رسيده است كه بيان اهل بيت وي مانند بيان خودش مي باشد و به موجب اين حديث و احاديث نبوي قطعي ديگر بيان اهل بيت تالي بيان پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ مي باشد و اهل بيت در اسلام سمت مرجعيت علمي داشته در بيان معارف و احكام اسلام هرگز خطا نمي كنند و بيانشان به طريق مشافهه يا نقل, قابل اعتماد و حجت است .
از اين بيان روشن مي شود كه ظواهر ديني كه در تفكر اسلامي مدرك و مأخذ مي باشد دو گونه اند كتاب و سنت و مراد از كتاب ظواهر آيات كريمه قرآني مي باشد و مراد از سنت حديثي است كه از پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ و اهل بيت _ عليهم السّلام _ رسيده باشد.
حديث صحابه
اما احاديثي كه از صحابه نقل مي شود اگر متضمن قول يا فعل پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ باشد و مخالف با حديث اهل بيت _ عليهم السلام _ نباشد, قابل قبول است و اگر متضمن نظر و رأي خود صحابي باشد, داراي حجيتي نيست و حكم صحابه مانند حكم ساير افراد مسلمانان است و خود صحابه نيز با يك نفر صحابي معامله يكنفر مسلمان مي كردند.
بحث مجدد در كتاب و سنت
كتاب خدا (قرآن) مأخذ اساسي هرگونه تفكر اسلامي است و اوست كه ماَّخذ ديگر ديني را اعتبار و حجيّت مي دهد و از همين جهت بايد براي همگان قابل فهم باشد.


[1] . از آيه فهميده مى شود كه پرستش در دين خدا فرع توحيد و بر اساس آن تنظيم و بنا شده است .
[2] . توصيف فرع درك است و از آيه فهميده مى شود كه جز مخلصين و پاك شدگان خدا به نحوى كه بايد شناخته شود نمى شناسد و خدا از توصيف ديگران منزه است .
[3] . از آيه فهميده مى شود كه براى لقاى حق ، جز توحيد و عمل صالح راهى نيست .
[4] . از آيه فهميده مى شود كه پرستش واقعى خدا منتج يقين است .
[5] . از آيه فهميده مى شود كه يكى از لوازم يقين ، مشاهده ملكوت آسمانها و زمين است.
[6] . از آيات فهميده مى شود كه سرنوشت ابرار در كتابى است به نام عليين (بسيار بلند) كه مقربان خدا آن را مشاهده مى كنند و ضمنا از لفظ يشهده پيداست كه مراد، كتاب مخطوط نيست بلكه عالم قرب و ارتقاست.
[7] . از آيه فهميده مى شود كه علم يقين باعث مشاهده سرانجام حال اشقيا كه جحيم (جهنم) ناميده مى شود، مى باشد.
[8] . و از اينجاست كه پيغمبر اكرم (ص) در روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند مى فرمايد:ما گروه پيامبران با مردم به اندازه خرد ايشان سخن مى گوييم ، (بحار، ج 1، ص 37. اصول كافى ، ج 1، ص 203)
[9] . سوره نحل ، آيه 44.
[10] . سوره جمعه ، آيه 2.
[11] . سوره احزاب ، آيه 21.
[12] . مدرك روايت در بخش اول گذشت
@#@
گذشته از اين, خود قرآن كريم, خود را نور و روشن كننده همه چيز معرفي مي كند و هم در مقام تحدي از مردم درخواست مي كند كه در آيات آن تدبر كرده ببينند كه هيچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر مي توانند, كتابي مانند آن بسازند و معارضه اش كنند. روشن است كه اگر قرآن براي همگان قابل فهم نبود اينگونه خطابات مورد نداشت .
البته نبايد پنداشت كه اين مطلب (كه قرآن به خودي خود براي همه قابل فهم است) با مطالب سابق كه پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ و اهل بيت او در معاريف اسلامي كه در حقيقت مضامين قرآن كريم مي باشند, مراجع علمي هستند, منافات دارد؛ زيرا بخشي از معارف اسلامي كه احكام و قوانين شريعت مي باشد, قرآن كريم تنها كليات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصيل آنها مانند احكام نماز و روزه و داد و ستد و ساير عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حديث اهل بيت) متوقف است .
و بخشي ديگر كه معارف اعتقادي و اخلاقي است اگرچه مضامين و تفاصيل آنها قابل فهم عموم مي باشد ولي در درك معاني آنها روش اهل بيت را بايد اتخاذ نمود و هر آيه قرآني را با آيات ديگر قرآني توضيح داده و تفسير كرد نه به رأي و نظر خود كه از عادات و رسوم معمولي براي ما دلنشين شده و با آن مأنوس گرديده ايم .
علي _ عليه السّلام _ مي فرمايد: برخي از قرآن با برخي ديگر به سخن درآمده معناي خود را مي فهماند و بعضي از آنها به بعضي ديگر گواهي مي دهد[1] .
و پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ مي فرمايد:بخشي از قرآن بخش ديگر را تصديق مي كند[2] .
و نيز مي فرمايد:هر كه قرآن را به رأي خود تفسير كند, براي خود در آتش جايگاه مي سازد[3] .
مثالي ساده براي تفسير قرآن به قرآن: خداي تعالي در قصه عذاب قوم لوط در جايي مي فرمايد:برايشان باران بد, بارانيديم[4] و در جاي ديگر, اين كلمه را به كلمه اي ديگر تبديل كرده مي فرمايد:برايشان سنگ بارانيديم[5] و از انضمام آيه دوم به آيه اول روشن مي شود كه مراد از باران بد, سنگهاي آسماني است كسي كه با نظر كنجكاوي و در احاديث اهل بيت و در رواياتي كه از مفسرين صحابه و تابعين در دست است رسيدگي نمايد ترديد نمي كند كه روش تفسير قرآن به قرآن تنها روش ‍ ائمه اهل بيت _ عليهم السّلام _ مي باشد.
ظاهر و باطن قرآن
چنانكه فهميديم قرآن كريم با بيان لفظي خود مقاصد ديني را روشن مي كند و دستوراتي در زمينه اعتقاد و عمل به مردم مي دهد ولي مقاصد قرآن تنها به اين مرحله منحصر نيست بلكه در پناه همين الفاظ و در باطن همين مقاصد مرحله اي معنوي و مقاصدي عميقتر و وسيعتر قرار دارد كه خواص با دلهاي پاك خود مي تواند بفهمند.
پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ كه معلم خدائي قرآن است مي فرمايد:قرآن ظاهري انيق (زيبا و خوش آيند) و باطني عميق دارد[6] .
و نيز مي فرمايد:قرآن بطن دارد و بطنش نيز بطن دارد تا هفت بطن[7] و در كلمات ائمه اهل بيت نيز از باطن قرآن بسيار نامبرده شده است[8].
ريشه اصلي اين روايات مثلي است كه خداي متعال در سوره رعد, آيه 17 مي زند؛ خداي تعالي در اين آيه افاضه هاي آسماني را تشبيه فرموده به باراني كه از آسمان نازل مي شود و حيات زمين و اهل زمين بسته به آن است, با آمدن باران, سيل راه مي افتد و مسيلهاي گوناگون هركدام به اندازه ظرفيت خود از آن سيل برداشته جريان پيدا مي كند, روي سيل در جريان خود با كفي پوشيده شده است ولي در زير كف, همان آب قرار دارد كه حياتبخش و به حال مردم سودمند مي باشد.
چنانكه اين مثل اشاره مي كند, ظرفيت افهام مردم در فراگرفتن اين معارف آسماني كه حياتبخش درون انسان هستند - مختلف مي باشد.
كساني هستند كه جز به ماده و زندگي مادي چند روزه اين جهان گذران به چيزي اصالت نمي دهند و جز مشتهيات مادي, به چيزي دل نمي بندند و جز محروميتهاي مادي از چيزي نمي ترسند. اينان با اختلاف مراتبي كه دارند حداكثر آنچه از معارف آسماني بپذيرند اين است كه اعتقادات اجمالي را باور كنند و دستورهاي عملي اسلام را به طور جمود اجرا نمايند و بالا خره خداي يگانه را به اميد ثواب اخروي يا از ترس عقاب اخروي بپرستند.
و كساني هستند كه در اثر صفاي فطرت, سعادت خود را در دلبستگي به لذايذ گذران و زندگي چند روزه اين جهان نمي بينند و سود و زيان و شيرين و تلخ اين سرا پيش ايشان جز پنداري فريبنده نيست و ياد گذشتگان كاروان هستي كه كامروايان ديروز و افسانه هاي امروز مي باشند, درس عبرتي است كه پيوسته برايشان تلقين مي شود.
اينان طبعا با دلهاي پاك خودشان متوجه جهان ابديت مي شوند و به نمودهاي گوناگون اين جهان ناپايدار به نظر آيه و نشانه نگاه مي كنند و هيچگونه اصالت و استقلالي به آنها نمي دهند.
آن وقت است كه از دريچه آيات و نشانه هاي زميني و آسماني نور نامتناهي عظمت كبرياي خداي پاك را با درك معنوي مشاهده مي كنند و دلهاي پاكشان يكجا شيفته درك رمزهاي آفرينش مي شود و به جاي اينكه در چاله تنگ سودپرستي شخصي, زنداني شوند در فضاي نامتناهي جهان ابديت به پرواز درآمده, اوج مي گيرند.
وقتي كه از راه وحي آسماني مي شنوند كه خداي تعالي از پرستش بتها نهي مي كند و ظاهر آن مثلاً نهي از سر فرود آوردن در برابر بت است, به سبب تجليل از اين نهي مي فهمند كه غير از خدا را نبايد اطاعت كرد؛ زيرا حقيقت اطاعت همان بندگي و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر مي فهمند كه از غير خدا نبايد بيم و اميد داشت و از آن بالاتر مي فهمند كه به خواستهاي نفس نبايد تسليم شد و از آن بالاتر مي فهمند كه نبايد به غير خدا توجه نمود.
و همچنين وقتي كه از زبان قرآن مي شنوند كه به نماز امر مي كند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است, به حسب باطن از آن مي فهمند كه بايد با دل و جان, كرنش و نيايش خدا را كرد و از آن بالاتر مي فهمند كه بايد در برابر حق, خود را هيچ شمرد و فراموش كرد تنها به ياد خدا پرداخت . چنانكه پيداست معاني باطني كه در دو مثال گذشته يادآوري شد, مدلول لفظي امر و نهي نامبرده نيست ولي درك آنها براي كسي كه به تفكر وسيعتري پرداخته جهان بيني را به خود بيني ترجيح مي دهد, اجتناب ناپذير مي باشد.
با بيان گذشته, معناي ظاهر و باطن قرآن روشن شد. و نيز روشن شد كه باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمي كند بلكه به منزله روحي است كه جسم خود را حيات مي بخشد و اسلام كه ديني است عمومي و ابدي و اصلاح جامعه بشري را در درجه اول اهميّت قرار مي دهد, از قوانين ظاهري خود كه مصلح جامعه مي باشند و از عقايد ساده خود كه نگهبان قوانين نامبرده هستند, هرگز دست بردار نيست .
چگونه ممكن است جامعه اي به دستاويز اينكه دل انسان بايد پاك باشد و ارزش ‍ براي عمل نيست, با هرج و مرج زندگي كند و به سعادت برسد؟ و چگونه ممكن است كردار و گفتار ناپاك, دلي پاك بپروراند يا از دل پاك كردار و گفتار ناپاك ترشح نمايد؟ خداي تعالي در كتاب خود مي فرمايد:پاكان از آن پاكان و ناپاكان از آن ناپاكانند.
و مي فرمايد: زمين خوب, نبات خود را خوب مي روياند و زمين بد, جز محصول ناچيز نمي دهد[9] .
از بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم ظاهر و باطن و باطنش نيز مراتب مختلفه دارد و حديث نيز كه مبين مضمون قرآن كريم است به همان حال خواهد بود.
تأويل قرآن
در صدر اسلام در ميان اكثريت تسنن معروف بود كه قرآن كريم را در جايي كه دليل باشد مي توان از ظاهرش صرف كرده به معناي خلاف ظاهر حمل كرد و معمولاً معناي خلاف ظاهر تأويل ناميده مي شد و آنچه در قرآن كريم به نام تأويل ذكر شده به همين معنا تفسير مي گردد.
در كتاب مذهبي جماعت و همچنين در مناظره هاي مذاهب مختلفه - كه به تحرير درآمده - بسيار به چشم مي خورد كه در مسئله اي كه با اجماع علماي مذهب يا دليل ديگري ثابت مي شود اگر با ظاهر آيه اي از آيات قرآني مخالف باشد, آيه را تأويل نموده به معناي خلاف ظاهر حمل مي كنند و گاهي دو طرف متخاصم براي دو قول متقابل با آيات قرآني احتجاج مي نمايند و هركدام از دو طرف آيه, طرف ديگر را تأويل مي كند.
اين رويه كم و بيش به شيعه نيز سرايت نموده است و در برخي از كتب كلامي شان ديده مي شود. ولي آنچه پس از تدبر كافي در آيات قرآني و احاديث اهل بيت به دست مي آيد اين است كه قرآن كريم در لهجه شيرين و بيان روشن و رساي خود, هرگز شيوه لغز و معما پيش نگرفته و مطلبي را جز با قالب لفظي خودش به مردم القا نكرده است و آنچه در قرآن كريم به نام تأويل ذكر شده است از قبيل مدلول لفظ نيست بلكه حقايق و واقعيتهايي است كه بالاتر از درك عامه بوده كه معارف اعتقادي و احكام عملي قرآن از آنها سرچشمه مي گيرد.
آري همه قرآن تأويل دارد و تأويل آن مستقيما از راه تفكر قابل درك نيست و از راه لفظ نيز قابل بيان نمي باشد و تنها پيامبران و پاكان از اولياي خدا كه از آلايشهاي بشريت پاكند, مي توانند از راه مشاهده, آنها را بيابند. آري, تأويل قرآن روز رستاخير براي همه مكشوف خواهد شد.
توضيح:
به خوبي مي دانيم آنچه بشر را وادار به سخنگويي و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده, همانا نيازمنديهاي اجتماعي مادي است . بشر در زندگي اجتماعي خود ناگزير است كه منويات و محتويات ضمير خود را به همنوعان خود بفهماند و براي همين منظور از صدا و گوش استمداد جويد و گاهي كم و بيش از اشاره و چشم استفاده كند.


[1] . نهج البلاغه ، خطبه 231 در پاورقى قرآن در اسلام نيز هست.
[2] . درالمنثور، ج 2، ص 6.
[3] . تفسير صافى ، ص 8. بحار، ج 19، ص 28.
[4] . سوره شعراء، آيه 127.
[5] . سوره حجر، آيه 74.
[6] . تفسير صافى ، ص 4.
[7] . سفينة البحار تفسير صافى ، ص 15 و در تفاسير مرسلاً از آن حضرت منقول است و در كافى و تفسير عياشى و معانى الاخبار، رواياتى در اين معنا نقل شده است.
[8] . بحار، ج 1، ص 117.
[9] . سوره اعراف ، آيه 58.
@#@ و از اينجاست كه در ميان شخص گنگ و نابينا هيچگونه تفاهم برقرار نمي شود؛ زيرا آنچه نابينا به زبان مي گويد, گنگ نمي شنود و آنچه گنگ به اشاره مي فهماند نابينا نمي بيند و از اين روي در وضع لغات و نامگذاري اشيأ تأمين نيازمندي مادي منظور بوده و براي چيزهايي و اوضاع و احوالي, لفظ ساخته شده كه مادي و در دسترس حس يا نزديك به محسوس مي باشد چنانكه مي بينيم در مواردي كه مخاطب ما يكي از حواس را فاقد است, اگر بخواهيم از چيزهايي كه از راه همان حس مفقود درك مي شود, سخن بگوييم دست به يك نوع تمثيل و تشبيه مي زنيم مثلاً اگر بخواهيم به يك نابيناي مادرزاد از روشنايي و رنگ, يا به كودكي كه به حد بلوغ نرسيده از لذت عمل جنسي توصيف كنيم, مقصود خود را با نوعي از مقايسه و تشبيه و آوردن مثل مناسب تأديه مي كنيم, بنابراين, اگر فرض كنيم در جهان هستي, واقعيتهايي وجود دارد كه از ماده و آلايش ماده منزه است (و واقع امر هم همين است) و از گروه بشر در هر عصر يك يا چند تن انگشت شمار, استعداد درك و مشاهده آنها را دارند, چنين چيزهايي از راه بيان لفظي و تفكر عادي قابل تفهيم و درك نخواهد بود و جز با تمثيل و تشبيه نمي توان به آنها اشاره كرد.
خداي متعال در كتاب خود مي فرمايد: ما اين كتاب را از قبيل لفظ, خواندني و عربي قرار داديم شايد شما آن را تعقل كنيد و بفهميد و همانا اين كتاب نزد ما در لوح محفوظ كه اصل كتب آسماني است, بسي بلند پايه و محكم اساس است (فهم عادي به آن نمي رسد و در آن رخنه نمي كند[1]
و نيز مي فرمايد:تحقيقا اين كتاب قرآني است گرامي در كتابي كه از انظار عادي پنهان است, كسي به آن مس نمي كند مگر پاك شدگان[2].
و همچنين در حق پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ و اهل بيت وي مي فرمايد:خداي متعال مي خواهد از شما اهل بيت هرگونه پليدي را ببرد و شما را پاك گرداند[3]
به دلالت اين آيات, قرآن كريم از مرحله اي سرچشمه مي گيرد كه افهام مردم از رسيدن به آنجا و نفوذ كردن در آنجا زبون است, كسي را نمي رسد كه كمترين دركي در آنجا داشته باشد جز بندگاني كه خدا آنان را پاك گردانيده است و اهل بيت پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ از آن پاكانند.
و در جاي ديگر مي فرمايد:اينان كه ايمان به قرآن نمي آورند تكذيب كردند چيزي را كه به علم او احاطه نيافته اند و هنوز تأويل آن براي آنها مشهود نشده است (يعني روز قيامت كه حقايق اشيأ بالعيان ديده مي شود[4] ) و باز در جاي ديگر مي فرمايد:روزي كه تأويل قرآن (همه قرآن) مشهود مي شود, كساني كه آن را فراموش كرده بودند به راستي و صدقِ دعوت نبوت, اعتراف خواهند كرد[5] .
تتمه بحث در حديث
اعتبار اصل حديث كه قرآن كريم آن را امضا كرده است در ميان شيعه و ساير مسلمين جاي گفتگو نيست, ولي در اثر تفريطي كه از ناحيه رمانروايان صدر اسلام در نگهداري حديث و افراطي كه از ناحيه صحابه و تابعين در ترويج حديث به عمل آمد, حديث به سرنوشت اسف آوري گرفتار شد.
از يك سوي خلفاي وقت از ثبت و كتابت حديث, منع مي نمودند و هر چه اوراق حديث به دست مي آوردند مي سوزانيدند و گاه از نقل حديث منع مي نمودند, از اين جهت بسياري از احاديث دستخوش تغيير و تحريف و فراموشي و نقل گرديد.
و از سوي ديگر, صحابه پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ كه افتخار درك حضور و استماع حديث پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ را داشتند و مورد احترام خلفاي وقت و عموم مسلمانان بودند, به ترويج حديث پرداختند و كار به جايي رسيد كه حديث به قرآن حكومت مي كرد و حتي گاهي حكم آيه با حديث فسخ مي شد[6] و بسيار اتفاق مي افتاد كه نقله يك حديث براي استماع يك حديث, فرسنگها راه پيموده رنج سفر بر خود هموار مي نمودند.
گروهي از بيگانگان كه به لباس اسلام درآمده بودند و جمعي از دشمنان خانگي اسلام به وضع و تغيير حديث پرداختند و حديث را از اعتبار و وثوق انداختند[7] .
به همين سبب دانشمندان اسلامي به فكر چاره افتاده و علم رجال و درايه را وضع كردند تا حديث درست را از نادرست تميز دهند.
ولي شيعه گذشته از اينكه در تنقيح سند حديث مي كوشد مطابقت متن حديث را با قرآن در اعتبار آن لازم مي داند. از طريق شيعه در اخبار زيادي[8] كه سند آنها قطعي است - از پيغمبر اكرم و ائمه اهل بيت رسيده است حديثي كه مخالف قرآن كريم باشد ارزشي ندارد و حديثي را بايد معتبر شمرد كه با قرآن موافقت داشته باشد.
به موجب اين اخبار, شيعه به احاديثي كه مخالف قرآن است عمل نمي كند و اخباري كه[9] مخالفت و موافقت آنها معلوم نيست طبق دستور ديگري كه از ائمه اهل بيت رسيده بي اينكه رد كند يا قبول نمايد مسكوت عنه مي گذارد, البته در شيعه نيز اشخاصي پيدا مي شوند كه مانند گروهي از اهل سنت به هر حديثي كه به دستشان رسد, عمل مي كنند.
روش شيعه در عمل به حديث
حديثي كه بدون واسطه از زبان خود پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ يا ائمه اهل بيت _ عليه السّلام _ شنيده شود حكم قرآن كريم را دارد ولي حديثي كه با واسطه به دست ما مي رسد عمل شيعه در آن به ترتيب زير است:
در معارف اعتقادي كه به نص قرآن, علم و قطع لازم است به خبر متواتر يا خبري كه شواهد قطعي به صحت آن در دست است عمل مي شود و به غير اين دو قسم كه خبر واحد ناميده مي شود, اعتباري نيست, ولي در استنباط[10] احكام شرعيه نظر به ادله اي كه قائم شده علاوه به خبر متواتر و قطعي, به خبر واحد نيز كه نوعا مورد وثوق باشد عمل مي شود.
پس خبر متواتر و قطعي پيش شيعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غير قطعي (خبر واحد) به شرط اينكه مورد وثوق نوعي باشد تنها در احكام شرعيه حجت مي باشد.
تعليم و تعلم عمومي در اسلام
تحصيل علم يكي از وظايف ديني اسلام است . پيغمبراكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ مي فرمايد:طلب علم براي هر مسلماني فريضه (وظيفه واجب) مي باشد[11] و طبق اخباري كه با شواهد قطعيه تأييد شده است, مراد از اين علم, دانستن اصول سه گانه اسلامي: توحيد, نبوت و معاد با لوازم قريب آنهاست و دانستن تفصيل احكام و قوانين اسلامي است براي هر فرد به اندازه ابتلأ و احتياج وي .
البته روشن است كه تحصيل علم به اصول دين, اگرچه با دليل اجمالي باشد براي همه ميسر و در خور توانايي است ولي تحصيل علم به تفصيل احكام و قوانين ديني از راه استفاده و استنباط فني از مدارك اصلي كتاب و سنت (فقه استدلالي) كار همه كس نيست و تنها در خور توانائي برخي از افراد مي باشد و در اسلام حكم طاقت فرسا (حرجي) تشريع نشده است .
از اين روي, تحصيل علم به احكام و قوانين ديني از راه دليل به طور واجب كفايي به بعضي از افراد كه توانايي و صلاحيت آن را دارند, اختصاص يافته و وظيفه بقيه افراد طبق قاعده عمومي وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره) آن است كه به افراد نامبرده (كه مجتهدين و فقها ناميده مي شوند) مراجعه كنند (و اينها مراجع تقليد ناميده مي شوند) البته اين مراجعه و تقليد غير از تقليد در اصول معارف است كه به نص آيه كريمه:
(وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ علمٌ)[12]
ممنوع مي باشد[13]
بايد دانست كه شيعه, تقليد ابتدايي را از مجتهد ميت جايز نمي داند؛ يعني كسي كه مسئله را از راه اجتهاد نمي داند و طبق وظيفه ديني بايد از مجتهد تقليد كند, نمي تواند به نظر مجتهدي كه زنده نيست مراجعه كند مگر اينكه در همين مسئله به مجتهد زنده اي تقليد كرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود, به نظر وي باقي بماند.
اين مسئله يكي از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامي شيعه است كه پيوسته افرادي در راه تحصيل اجتهاد, تلاش كرده به كنجكاوي در مسائل فقهي مي پردازند, ليكن اهل سنت در اثر اجماعي كه در قرن پنجم هجري بر لزوم اتباع مذهب يك از فقهاي اربعه شان: ابوحنيفه, مالك, شافعي و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنين تقليد غير يكي از اين چهار فقيه را جايز نمي دانند! و در نتيجه فقه شان در همان سطح تقريبا 1200 سال پيش باقي مانده است و در اين اواخر, جمعي از منفردين, از اجماع نامبرده سرپيچيده به اجتهاد آزاد مي پردازند.
شيعه و علوم نقليه
علوم اسلامي كه مرهون تدوين علماي اسلامي مي باشد به دو بخش عقليه و نقليه منقسم مي شود, علوم نقليه علومي است كه مسائل آنها به نقل, متكي است مانند لغت و حديث و تاريخ و نظاير آنها و علوم عقليه غير آن است مانند فلسفه و رياضيات .
ترديد نيست كه عامل اصلي پيدايش علوم نقليه در اسلام, همانا قرآن كريم مي باشد و به استثناي دو سه فن مانند تاريخ و انساب و عروض, عموما خانه زاد اين كتاب آسماني هستند.
مسلمانان به راهنمائي بحث و كنجكاويهاي ديني, به تدوين اين علوم پرداختند كه عمده آنها از ادبيات عربي, علم نحو, صرف, معاني, بيان, بديع و لغت مي باشد و از فنون مربوط به ظواهر ديني, علم قرائت, تفسير, حديث, رجال, درايه اصول و فقه مي باشد.
شيعه نيز به نوبت خود, در تأسيس و تنقيح اين علوم, سهم بسزايي دارند بلكه مؤ سس و مبتكر بسياري از آنها شيعه بوده است ؛ چنانكه نحو (دستور زبان عربي را) ابوالا سود دئلي كه از صحابه پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ و علي _ عليه السّلام _ بود املأ و راهنمائي علي _ عليه السّلام _ تدوين نمود و يكي از بزرگترين مؤ سسين[14] علوم فصاحت و بلاغت (معاني و بيان و بديع) صاحب بن عباد شيعي از وزراي آل بويه بود و اولين كتاب لغت[15] كتاب العين است كه تأليف دانشمند معروف خليل بن احمد بصري شيعي است كه واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سبويه نحوي مي باشد.


[1] . سوره زخرف ، آيه 3 و 4.
[2] . سوره واقعه ، آيه 79.
[3] . سوره احزاب ، آيه 33.
[4] . سوره يونس ، آيه 29.
[5] . سوره اعراف ، آيه 53.
[6] . مسئله فسخ قرآن به حديث ، يكى از مسائل علم اصول است و جمعى از علماى عامه به آن قائلند و از قضيه فدك نيز معلوم مى شود كه خليفه اول نيز به آن قائل بوده است.
[7] . و گواه اين مطلب تاءليفات زيادى است كه علما در اخبار موضوعه كرده اند و همچنين در كتب رجال جماعتى از روات را كذاب و وضاع معرفى نموده اند.
[8] . بحار، ج 1، ص 139.
[9] . بحار، ج 1، ص 117.
[10] . بحث حجيت خبر واحد از علم اصول.
[11] . بحار، ج 1، ص 172.
[12] . سوره اسرى ، آيه 36.
[13] . در اين مسائل به بحث اجتهاد و تقليد از علم اصول مراجعه شود.
[14] . وفيات ابن خلكان ، ص 78. اعيان الشيعه ، ج 11، ص 231.
[15] . وفيات ، ص 190. و اعيان الشيعه و ساير كتب تراجم.
@#@
و قرائت عاصم[1] در قرآن به يك واسطه به علي _ عليه السّلام _ مي رسد و عبداللّه بن عباس كه در تفسير, مقدمترين صحابه شمرده مي شود, شاگرد علي _ عليه السّلام _ و مساعي اهل بيت _ عليهم السّلام _ و شيعيانشان در حديث و فقه و اتصال فقهاي اربعه و غير آنها به امام پنجم و ششم شيعه معروف است و در اصول فقه نيز پيشرفت عجيبي كه در زمان وحيد بهبهاني (متوفاي 1205) و بالا خص به دست شيخ مرتضي انصاري (متوفاي سال 1281 هجري قمري) نصيب شيعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقايسه نيست .
طريق دوّم: بحث عقلي
تفكر عقلي, فلسفي و كلامي
سابقا تذكر داديم[2] كه قرآن كريم تفكر عقلي را امضا نموده و آن را جزء تفكر مذهبي قرار داده است البته به عكس هم, تفكر عقلي نيز پس از آنكه حقانيت و نبوت پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ تصديق نموده است, ظواهر قرآن را كه وحي آسماني است و بيانات پيغمبراكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ و اهل بيت گرامش ‍ _ عليهم السّلام _ را در صف حجتهاي عقلي قرار داده و حجتهاي عقلي كه انسان با فطرت خدادادي نظريات خود را با آنها اثبات مي كند دو قسم است برهان و جدل .
برهان حجتي است كه مواد آن مقدماتي حق (واقعي) باشند اگر چه مشهود يا مسلم نباشند و به عبارت ديگر, قضايايي باشند كه انسان با شعور خدادادي خود اضطرارا آنها را درك و تصديق مي كند چنانكه مي دانيم عدد سه از چهار كوچكتر است, اين گونه تفكر, تفكر عقلي است و در صورتي كه در كليات جهان هستي انجام گيرد مانند تفكر در مبدأ آفرينش و سرانجام جهان و جهانيان تفكر فلسفي ناميده مي شود.
و جدل حجتي است كه همه يا برخي از مواد آن از مشهورات و مسلّمات گرفته شود چنانكه در ميان گروندگان اديان و مذاهب معمول است كه در داخل مذهب خود, نظريات مذهبي را با اصول مسلمه آن مذهب, اثبات مي كنند. قرآن كريم هر دو شيوه را به كار بسته و آيات بسياري در اين كتاب آسماني در هر يك از اين دو شيوه موجود است:
اولاً: به تفكر آزاد در كليات جهان هستي و در نظام كلي عالم و در نظامهاي خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمين و نباتات و حيوان و انسان و غير آنها امر مي كند و با رساترين ستايش از كنجكاوي عقلي آزاد مي ستايد. و ثانيا: به تفكر عقلي جدلي كه معمولاً بحث كلامي ناميده مي شود مشروط به اينكه با بهترين صورتي (به منظور اظهار حق, بي لجاجت مقرون به اخلاق نيكو) انجام گيرد, امر نموده است ؛ نانكه مي فرمايد:
(اُدْعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِاْلحِكْمَةِ وَاْلَمْوعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتي هِي اَحْسَنُ)[3]
پيش قدمي شيعه در تفكر فلسفي و كلامي در اسلام
كاملاً روشن است كه از روز اول, گروه اقليت شيعه از اكثريت تسنن جدا شده پيوسته با مخالفين خود در نظريات خاصه اي كه داشت به محاجه مي پرداخت . درست است كه محاجه دو طرفي است و متخاصمين هر دو در آن سهيم مي باشند ولي پيوسته شيعه جانب حمله وديگران جانب دفاع را به عهده داشته اند و پيشقدمي در تهيه وسائل كافي مخاصمت در حقيقت از آن كسي است كه به حمله مي پردازد.
و نيز در پيشرفتي كه تدريجا نصيب مبحث كلامي شد و در قرن دوم و اوايل قرن سوم با شيوع مذهب اعتزال به اوج ترقي رسيد پيوسته علما و محققين شيعه - كه شاگرد مكتب اهل بيت بودند - در صف اول متكلمين قرار داشتند. گذشته از اينكه[4] سلسله متكلمين اهل سنت از اشاعره و معتزله و غير ايشان به پيشواي اول شيعه علي _ عليه السّلام _ مي رسد.
و اما كساني كه به آثار صحابه پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ آشنايي دارند خوب مي دانند كه در ميان اين همه آثار كه از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ايشان ضبط شده) در دست است, حتي يك اثر كه مشتمل به تفكر فلسفي باشد نقل نشده, تنها اميرالمؤ منين _ عليه السّلام _ است كه بيانات جذاب وي در الهيّات عميق ترين تفكرات فلسفي را دارد.
صحابه و علماي تابعين كه به دنبال صحابه آمده اند و بالا خره عرب آن روز به تفكر آزاد فلسفي هيچگونه آشنايي نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجري نمونه اي از كنجكاوي فلسفي ديده نمي شود تنها بيانات عميق پيشوايان شيعه و بالخصوص امام اول و هشتم شيعه است كه ذخاير بي كران از افكار فلسفي را داراست و آنان مي باشند كه گروهي از شاگردان خود را با اين طرز تفكر آشنا ساختند.
آري عرب از طرز تفكر فلسفي دور بود تا نمونه اي از آن را در ترجمه برخي از كتب فلسفي يونان به عربي در اوايل قرن دوم هجري ديد و پس از آن كتب بسياري در اوايل قرن سوم هجري از يوناني و سرياني و غير آن به عربي ترجمه شد و روش ‍ تفكر فلسفي در دسترس عموم قرار گرفت و با اين حال اكثريت فقها و متكلمين به فلسفه و ساير علوم عقليه كه مهمانان تازه واردي بودند, روي خوشي نشان نمي دادند و اين مخالفت اگرچه در آغاز كار به واسطه حمايتي كه حكومت وقت از اين علوم مي كرد, تأثير قابل توجهي نداشت ولي پس از كمي, صفحه برگشت و همراه منع اكيد, كتب فلسفي را به دريا ريختند و رسائل اخوان الصفا - كه تراوش ‍ فكري يك عده مؤ لفين گمنامي است - يادگاري است از آن روز و گواهي است كه چگونگي وضع ناهنجار آن وقت را نشان مي دهد.
پس از اين دوره در اوايل قرن چهارم هجري, فلسفه توسط ابي نصر فارابي احيا شد و در اوايل قرن پنجم در اثر مساعي فيلسوف معروف بوعلي سينا فلسفه توسعه كامل يافت و در قرن ششم نيز فلسفه اشراق را شيخ سهروردي تنقيح نمود و به همين جرم نيز به اشاره سلطان صلاح الدين ايوبي كشته شد! و ديگر پس از آن داستان فلسفه از ميان اكثريت برچيده شد و فيلسوفي نامي به وجود نيامد جز اينكه در قرن هفتم در اندلس - كه در حاشيه ممالك اسلامي واقع بود - ابن رشد اندلسي به وجود آمد و در نتقيح فلسفه كوشيد[5].
كوشش پايدار شيعه در فلسفه و ساير علوم عقليه
شيعه چنانكه در آغاز, براي پيدايش تفكر فلسفي عاملي مؤ ثر بود در پيشرفت اينگونه تفكر و ترويج علوم عقليه نيز ركني مهم بود و پيوسته بذل مساعي مي كرد و از اين روي با اينكه با رفتن ابن رشد, فلسفه از ميان اكثريت تسنن رفت, هرگز از ميان شيعه نرفت و پس از آن نيز فلاسفه اي نامي مانند خواجه طوسي و ميرداماد و صدرالمتألهين به وجود آمده يكي پس از ديگري در تحصيل و تحرير فلسفه كوشيدند.
همچنين در ساير علوم عقليه كساني مانند خواجه طوسي و بيرجندي و غير ايشان به وجود آمدند. همه اين علوم و بويژه فلسفه الهي در اثر كوشش خستگي ناپذير شيعه پيشرفت عميق كرد چنانكه با سنجش آثار خواجه طوسي و شمس الدين تركه و ميرداماد و صدرالمتألهين با آثار گذشتگان روشن است .
چرا فلسفه در شيعه باقي ماند
چنانكه عامل مؤ ثر در پيدايش تفكر فسلفي و عقلي در ميان شيعه و به وسيله شيعه در ميان ديگران ذخاير علمي بوده كه از پيشوايان شيعه به يادگار مانده, عامل مؤ ثر در بقاي اين طرز تفكر در ميان شيعه نيز همان ذخاير علمي است كه پيوسته شيعه به سوي آنها با نظر تقديس و احترام نگاه مي كند. و براي روشن شدن اين مطلب, كافي است كه ذخاير علمي اهل بيت _ عليهم السّلام _ را با كتب فلسفي كه با مرور تاريخ نوشته شده بسنجيم ؛ زيرا عيانا خواهيم ديد كه روز به روز فلسفه به ذخاير علمي نامبرده نزديكتر مي شد تا در قرن يازده هجري تقريبا به همديگر منطبق گشته و فاصله اي جز اختلاف تعبير در ميان نمانده است .
طريق سوم: كشف
انسان و درك عرفاني
در عين حال كه اكثريت قاطع افراد انسان سرگرم تنظيم امور معاش و تلاش در رفع حوايج زندگي روزانه هستند و به معنويات نمي پردازند, در نهاد اين نوع, غريزه اي به نام غريزه واقع بيني موجود است كه گاهي در برخي از افراد به كار افتاده به يك رشته دركهاي معنوي وادارش مي كند.
هر انسان (علي رغم سوفسطيها و شكاكان كه هر حقيقت و واقعيتي را پندار و خرافه مي نامند) به واقعيت ثابتي ايمان دارد و گاهي كه با ذهني صاف و نهادي پاك به واقعيت ثابت جهان آفرينش تماشا مي كند, از سوي ديگر ناپايداري اجزاي جهان را درك مي نمايد, جهان و پديده هاي جهان را مانند آيينه هايي مي يابد كه واقعيت ثابت زيبايي را نشان مي دهند كه لذت درك آن هر لذت ديگري را در چشم بيننده خوار و ناچيز مي نماياند و طبعا از نمونه هاي شيرين و ناپايدار زندگي مادي باز مي دارد.
اين همان جذبه عرفاني است كه انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و حجت خدايي پاك را در دل انسان جايگزين مي كند و همه چيز را فراموش مي دارد و گرداگرد همه آرزوهاي دور و دراز وي خط بطلان مي كشد و انسان رابه پرستش و ستايش خداي ناديده كه از هر ديدني و شنيدني روشنتر و آشكارتر است, وامي دارد و در حقيقت هم اين كشش باطني است كه مذاهب خداپرستي را در جهان انساني به وجود آورده است .
عارف, كسي است كه خدا را از راه مهر و محبت پرستش مي كند نه به اميد ثواب[6] و نه از ترس عقاب و از اينجا روشن است كه عرفان را نبايد در برابر مذاهب ديگر, مذهبي شمرد بلكه عرفان راهي است از راههاي پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بيم يا اميد) و راهي است براي درك حقايق اديان در برابر راه ظواهر ديني و راه تفكر عقلي .


[1] . اتقان سيوطى.
[2] . بخش اول كتاب.
[3] . سوره نحل ، آيه 125.
[4] . شرح ابن ابى الحديد، اوايل ج 1.
[5] . مطالب فوق را بايد از اخبارالحكماء و وفيات و ساير كتب تراجم به دست آورد.
[6] . امام ششم مى فرمايد:عبادت سه نوع است ؛ گروهى خدا را از ترس مى پرستند و آن پرستش ‍ بردگان مى باشد و گروهى خدا را براى پاداش نيك مى پرستند و آن پرستش مزدوران مى باشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مى پرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نيكوترين پرستشهاست ، (بحار، ج 15، ص 208)
@#@
هر يك از مذاهب خداپرستي حتي وثنيت, پيرواني دارد كه از اين راه سلوك مي كنند. وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف دارند و غير عارف .
ظهور عرفان در اسلام
در ميان صحابه پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ (كه نزديك به دوازده هزار نفر از ايشان در كتب رجال ضبط و شناخته شده اند) تنها علي _ عليه السّلام _ است كه بيان بليغ او از حقايق عرفاني و مراحل حيات معنوي به ذخاير بيكراني مشتمل است . و در آثاري كه از ساير صحابه در دست است خبري از اين مسائل نيست, در ميان ياران و شاگردان او كساني مانند سلمان فارسي و اويس قرني و كميل بن زياد و رشيد هجري و ميثم تمار پيدا مي شود كه عامه عرفا - كه در اسلام به وجود آمده اند - ايشان را پس از علي _ عليه السّلام _ در رأس سلسله هاي خود قرار داده اند و پس از اين طبقه, كسان ديگري مانند طاووس يماني و مالك بن دينار و ابراهيم ادهم و شقيق بلخي در قرن دوم هجري به وجود آمده اند كه بي آنكه به عرفان و تصوف تظاهر كنند, درزي زهاد و پيش مردم, اولياي حق و مردان وارسته بودند ولي در هر حال ارتباط تربيتي خود را به طبقه پيشين خود نمي پوشانيدند.
پس از اين طبقه, طايفه ديگري در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند با يزيد بسطامي و معروف كرخي و جنيد بغدادي و نظايرشان به وجود آمدند كه به سير و سلوك عرفاني پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخناني به عنوان كشف و شهود زدند كه به واسطه ظواهر زننده اي كه داشت, فقها و متكلمين وقت را برايشان مي شورانيد و در نتيجه مشكلاتي برايشان به وجود مي آورد و بسياري از ايشان را به دخمه زندان يا زير شكنجه يا پاي دار مي كشانيد.
با اين همه در طريقه خود در برابر مخالفين خود سماجت كردند و بدين ترتيب روز به روز طريقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجري به اوج وسعت و قدرت خود رسيد و پس از آن نيز گاهي در اوج و گاهي در حضيض, تا كنون به هستي خود ادامه داده است[1] .
اكثريت مشايخ عرفان كه نامهايشان در تذكره ها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته اند و طريقت به شكلي كه امروز مشاهده مي كنيم (مشتمل به يك رشته آداب و رسومي كه در تعاليم كتاب و سنت خبري از آنها نيست) يادگار آنان مي باشد اگر چه برخي از آداب و رسومشان به شيعه نيز سرايت نموده است .
چنانكه گفته اند جماعت بر اين بودند كه در اسلام برنامه براي سير و سلوك بيان نشده است بلكه طريق معرفت نفس, طريقي است كه مسلمين به آن پي برده اند و مقبول حق مي باشد مانند طريق رهبانيت كه بي اينكه در دعوت مسيح _ عليه السّلام _ وارد شده باشد, نصارا از پيش خود درآوردند و مقبول قرار گرفت[2].
از اين روي هر يك از مشايخ طريقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح ديده در برنامه سير و سلوك گذاشته و به مريدان خود دستور داده است و تدريجا برنامه وسيع و مستقلي به وجود آمده است ؛ مانند مراسم سرسپردگي و تلقين ذكر و خرقه و استعمال موسيقي و غنا و وجد در موقع ذكر و گاهي در بعضي سلسله ها كار به جايي كشيده كه شريعت در سويي قرار گرفته و طريقت در سوي ديگر و طرفداران اين روش عملاً به باطنيه ملحق شده اند ولي با ملاحظه موازين نظري شيعه, آنچه از مدارك اصلي اسلام (كتاب و سنت) مي توان استفاده نمود خلاف اين است و هرگز ممكن نيست بيانات ديني به اين حقيقت راهنمايي نكند يا در روشن كردن برخي از برنامه هاي آن اهمال ورزد يا در مورد كسي (هر كه باشد) از واجبات و محرمات خود صرف نظر نمايد.
راهنمائي كتاب و سنت به عرفان نفس و برنامه آن
خداي متعال در چندين جا از كلام خود امر مي كند كه مردم در قرآن تدبر و دنباله گيري كنند و به مجرد ادراك سطحي قناعت ننمايند و در آيات بسياري جهان آفرينش و هر چه را كه در آن است (بي استثنا) آيات و علامات و نشانه هاي خود معرفي مي كند.
با كمي تعمق و تدبر در معناي آيه و نشانه, روشن مي شود كه آيه و نشانه از اين جهت آيه و نشانه است كه ديگري را نشان دهد نه خود را؛ مثلاً چراغ قرمز كه علامت خطر, نصب مي شود كسي كه با ديدن آن متوجه خطر مي شود چيزي جز خطر در نظرش نيست و توجهي به خود چراغ ندارد و اگر در شكل چراغ يا ماهيت شيشه يا رنگ آن فكر كند در متفكره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را.
بنابراين, اگر جهان پديده هاي جهان و همه و از هر روي آيات و نشانه هاي خداي جهان باشند هيچ استقلال وجودي از خود نخواهند داشت و از هر روي كه ديده مي شوند جزء خداي پاك را نشان نخواهند داد و كسي كه به تعليم و هدايت قرآن با چنين چشمي به چهره جهان و جهانيان نگاه مي كند چيزي جز خداي پاك درك نخواهد كرد و به جاي اين زيبايي كه ديگران در نمود دلرباي جهان مي يابند وي زيبايي و دلربايي نامتناهي خواهد ديد كه از دريچه تنگ جهان, خودنمايي و تجلي مي نمايد و آن وقت است كه خرمن هستي خود را به تاراج داده دل را به دست محبت خدايي مي سپارد.
اين درك چنانكه روشن است به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر يا به وسيله خيال يا عقل نيست ؛ زيرا خود اين وسيله ها و كار آنها نيز آيات و نشانه ها مي باشند و در اين دلالت و هدايت مغفول عنه هستند[3] .
اين راهرو كه هيچ همتي جز ياد خدا و فراموش نمودن همه چيز ندارد وقتي كه مي شنود خداي متعال در جاي ديگر از كلام خود مي فرمايد:اي كساني كه ايمان آورده ايد! نفس خود را دريابيد وقتي كه شما راه را يافتيد ديگران كه گمراه مي شوند به شما زياني نخواهند رسانيد[4], خواهد فهميد كه يگانه شاهراهي كه هدايتي واقعي و كامل را در بر دارد, همان راه نفس اوست و راهنماي حقيقي وي كه خداي اوست او را موظف مي دارد كه خود را بشناسد و همه راهها را پشت سر انداخته راه نفس خود را در پيش گيرد و به خداي خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعي خود را خواهد يافت . و از اين روي پيغمبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم _ مي فرمايد:هر كه خود را شناخت خدا را شناخت[5].
و نيز مي فرمايد:كساني از شما خدا را بهتر مي شناسد كه خود را بهتر شناسد[6] .
و اما برنامه سير و سلوك اين راه, آيات قرآني بسياري است كه به ياد خدا امر مي كند مانند اينكه مي فرمايد:مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم[7] و غير آن . و اعمال صالحه اي است كه كتاب و سنت تفصيل داده اند و در اختتام آن فرموده اند:از پيغمبر خود پيروي كنيد[8], و چگونه ممكن و متصور است اسلام راهي را راه خدا تشخيص ‍ دهد و مردم را به پيمودن آن توصيه نكند يا آن را بشناساند ولي از بيان برنامه آن غفلت كند يا اهمال ورزد و حال آنكه خداي متعال در كلام خود مي فرمايد:ما قرآن را به سوي تو نازل كرديم در حالي كه بيان روشني است نسبت به هر چيزي كه به دين و دنياي مردم ارتباط دارد[9] .


[1] . به كتب تراجم و تذكرة الاولياء و طرائق و غير آن مراجعه شود.
[2] . خداى متعال ، مى فرمايد:و رهبانيتى كه نصارا از خود درآورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بوديم جز اينكه در اين كار رضاى خدا را منظور داشتند، (سوره حديد، آيه 27)
[3] . على (ع) مى فرمايد:خدانيست آنكه خود تحت احاطه معرفت درآيد، اوست كه دليل را به سوى خود هدايت مى كند، (بحار، ج 2، ص 186).
[4] . سوره مائده ، آيه 105.
[5] . (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهْ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ)، (غررالحكم ، ج 2، ص 665)
[6] . اَعْرَفُكُمْ بِنَفسِهِ، اَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ.
[7] . سوره بقره ، آيه 152.
[8] . سوره احزاب ، آيه 21.
[9] . سوره نحل ، آيه 89.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: شیعه شناسی
برچسب‌ها: شیعه شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی